خانه ای است کاه گلی
سقف آن ؛ تیرک چوبی
فرش آن زیلویی از برگ
درکنارش حوض ِ آبی
حوض ِ آبی ؛ آبی
شمعدانی دارد در حیاطش
گل آن رونق ِ این خانه و من
تماشاگری از دور
که می آیم و هر چند گهی قلمی می سازم
از همان تکّه زغالش
مجمر ِ آتش ِ آن ؛ پر از آن کلماتی است
که هنوز چشـــــــــــــــم در راه ِ کسی است
تا بیاید
بگیرد قلمی
باز گوید
معرفتی
در ِ آن رو به حقیقت باز است
خانه ای زیباست خانه ی کاه گلی . . .
حسین جان دلم باز شد.
بر ماسه ها نوشتم:
دریای هستی من از
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار!!!
زیباست
دوست عزیز من به روزم
بهم سر بزن و نظرتتو بزار...
و تنها بهانه ی بودن
خاطرات دستهای تو بود در بی نهایت اینه