گفتم ای جان و جهان دفتر گل عیبی نیست گر شود فصل بهار از می ناب آلوده
چشمانش را می شناسم
دیدگانش چون آیینه ای پاک
می آید
می برد
می خواند
نوازشت می کند
می داند .
هر چند التماسش می کنم ؛ باز هم . . .
آلوده را
پالوده کردن کار ِ اوست
می شناسی اش؟
شعـــــــــــــر را می گویم
چون آب
پاکِ پاکِ پاکت می کند
چون آب
وقتش نرسیده
هر چند هستند
گل ها ، درختان ، چلچله ها
امّا هنوز خانه نکرده در دلش
ترانه ای
شعری .
من ندانم که کیم
من فقط می دانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم ...