روزی ده بار تو را می گشایم
تا ببینم
خط غباری از تو
گردی
دردی
درمانی
بارها خط خط ِ نوشته هایم را می خوانم
مگر خاطرت در سبد ذهن ِ دلم شبنم صبح ِ بهاری گیرد
اما نمی دانم
چرا
چشمانم
خیس می شود ؟؟؟
آری ، یادم آمد
دلم دیدنت را تاب نیاورده
آمده بر پنجره ی تنم نشسته
و شبنم دیدنت را تازه کرده .
دیدین یا ندیدن
موندن یا نموندن
خواستن یا نخواستن
راز تقدیر است