سرما بیداد می کند
زمستان است
گاهی نمه ابری
بعد از آن
تابش ِ نوری
ماه هم سایه ات را تاب نیاورد
داستان
قصه آدم هایی است
که زیر ِ تابش ِ خورشید ِ وجودت
می لرزند
چون درختی امروز
فراموشی
نعمتی بس شگرف است
ولی
کاش یأس را از خاطره یاد
با مشتی یاس عوض می کردیم
و به عطرش عادت
چون فراموشی ِ خاک
سردی ِ انسان را
و به امّید ِ بهار
گل کند خانه ی ما
دل ِ ما .
این بهاران جاویدان . . .
تو که همیشه حاضری کاش با ظهورت دل های بی قرارمان را آرام سازی که دگر تاب این دوری سخت است...نگذار به بیراهه رویم که خوب بودن سخت شده است و راه راست رفتن مشکل...