افشانه
سیمایش را عوض کرد
آبی بر رخش زد وُ چشمان من بر صورتش بازتر شد
صاف تر از قبل
پنجره ی اتاقم را سحر
زدودم از روزمرّگی
فهمم نیز .
حال ؛ هم ، زیباتر است
هم زیبا بین تر
که می فهمم
هرگاه
پنجره ی تنم را آب و جارو می کنم
دلم
حالم
روزگارم
تازه می شود
چون شعر
پُر آوازه .
سلام دوست عزیز.خوشحالم با وب قشنگتون آشنا شدم.با پست ویژه تولد آپم
تشریف بیارید خوشحال میشم
زیباست
نوشدن
زدودن دل مردگی
ایام شاد
ممنون به دلم خیلی نشست
مرده بٌدم،زنده شدم...
تا مهمانی بعد زنده ام نگه دار،نگذار که دوباره مرده بیایم...
بگذار طعم حضور پاک در مهمانی را بچشم...
سلام...