به نام دوست

و تنها اوست که می داند . . .

به نام دوست

و تنها اوست که می داند . . .

رندی کن

کلمات را پاک تر از آن دان 

که دستاویز شخص گردد 

کلمه 

رسولی است 

لیک 

رسالتش جز به پاکی و شرافت نباشد 

پس دل شوی 

تا دیده ات از آنچه نادرست گذشته عاری گرددُ با  

هوشی دگرگون تماشا نشیند هر حرف کلمه را 

 

بهار بهار

در آتش سوخت  

خار  

خاشاک 

به باران سبز گشته این بهاران 

به دیدار و ادب  

هر آان وجودت 

شده همرنگ مهر عندلیبان 

بگویم آنچه کردی تو تماشا 

به شاخ سبز و پر بار درختان 

یکایک پر گهر 

پر از صَدای 

شده جانا 

بهار اندر بهاران 

 


 گذری از آتش مهر الهی در آخرین چهارگانه ی سال 


تا لحظه لحظه ی یاد بهار . . .