لحظه ها می گذرد
در نگاه تو وُ من
فرق دارد
دویدن
پرواز
من به شوق دیدار
تو ز ترس وُ وحشت
می نگاری
می نویسی
می خوانی
طرح می زنی از نو
امّا
تفاوت دارد
سبزه از دیدِ شما
تا حیات از دیدِ . . .
بهتر است هیچ نگفت.
شد خاموش
بی صدا
بی فریاد
مرده
آری
بهترین راه همین است آری
مرده را
نه سوالی
نه دلیلی
نه به کلی حالی
بهترین است
آری
به هوای باران خورده
به چشم های اشک دیده
و به لبان تفتیده
گفته خواهد شد وُ شنیده شده است:
حقیقت وزین تر از آن است، که ظاهر گردد بر آب.
سبب سوز دیده ای باید
چلچراغ بیشه ی تنهایی
یاد آنهایی است که در مشق دلت
بارها
دیکته کردی و نوشتی از نو
و چه حیرت آور
حتا در همان روزهای ِ نخستین
خط ِ تیره با مداد قرمز
آشنا شد
در یادت.
که اگر سرخ بخوانی
شقایق
و اگر ناسرخ بدانی
داغی است لکه لکه بر لاله.
تنهایی داستان حیرت ُ قصّه ی بی پایانی است
صفتی بالایی است، آری
لیک در دستان من و تو
جز به اشک یا تفکر
یا که خلوت
یا که شاید هم کمی لذّت
نمی باشدُ نمی داند.
تنهایی
رد شدن از کوچه ی خویشتن است
تنهایی
آن زمانه است که حقیقت دارد
تنهایی
وجود انسانی است، بی هیچ نقاب وُ وسمه
راستی
تنهایی
عجب دنیایی است . . .