به نام دوست

و تنها اوست که می داند . . .

به نام دوست

و تنها اوست که می داند . . .

قَدرت ندانستم 

بودی وُ ندیدمت 

لحظه ای دیگر 

با فهمی ، بهتر 

 

 

باورت دارم 

مقدرت هم 

کریمانه است

ناز و نیاز

و فراهم کردی 

آب 

نان 

اکسیژن 

خواب 

هوش 

دو فرشته 

خنده  . . .

 

خواهشی دارم من  

خاطری تا جمع گردد 

شکر این 

احسان ِ شما 

بنماید 

کامل 

این ها را  

 

می دانی 

حب محبوب شما 

حب شما 

محبوب شما 

و محبت را .

روزی ده بار تو را می گشایم 

تا ببینم 

خط غباری از تو 

گردی 

دردی 

درمانی 

بارها خط خط ِ نوشته هایم را می خوانم 

مگر خاطرت در سبد ذهن ِ دلم شبنم صبح ِ بهاری گیرد 

اما نمی دانم 

چرا 

چشمانم  

خیس می شود ؟؟؟ 

 

 

آری ، یادم آمد 

دلم دیدنت را تاب نیاورده 

آمده بر پنجره ی تنم نشسته 

و شبنم دیدنت را تازه کرده .

دیشب بود 

آری 

حسی را که فراموش نمودی

یا که انگار چنینم ، می گفت .

کهنگی زیبا نیست ؛ اما 

بحث تو نزدیک تمام ِ عمرم 

زیبا 

دلنشین  

آهنگ کهن دارد 

و من 

دیگر تهی از همه میم و نون ها یی هستم 

که نا زیبا بود روزی 

 

اینچنینم داد پاسخ 

من ترا دلتنگم 

حس ِ زیبا یی است 

شاید. 

حس کردم  

باز هم در فکرم ، در فکرت 

باشد از ما  

یادی 

این چنین 

باورم شد 

شاید

کلمه ، هر چه کمتر کلمه تر 

سکوت ، هر چه بیشتر  

پر صَدا تر 

و تو 

خود ِ سکوت ِ کلمه ای