درختی را به نظاره نشسته ای
که سبز است
قامتش استوار
سایه اش خنک
و سر بلند
در آرزوی آسمان است
تو گویی
مفهوم ِ زمستان را ندارد
نماد استقامت و یگانگی است
شاید
سرو
شاید
.
.
.
ای کاش در آرزوی ِ آسمانت
سرو ِ دلم
سرو ترین سرو باد
خسته ای
می خواهی برای لحظه ای هم که شده
از خودت مرخصی بگیری
اما
ذوقی در دلت چشمان چون آتش به خون غلتیده را
باز تر از همیشه نگاه می دارد
تا برای لحظه ای هم که شده
لذت اتمام کارت را به تماشا بنشینی
حس کن تفاوت لحظه تا لحظه را
با لبخندی که عمر ِ تازه ات خواهد شد .
امیدت پایدار
لحظاتت امیدوار . . .
مدتی است دلم برای لب ِ تو تنگ شده
مثل ماه
مثل من
مثل مثل . . .
مدتی است میگم شهر ِ ما چرا تو رو نداره؟
وقتی که داره از صفتت صد ها ستاره
مدتی است شدم بی تو ویرونه
میدونی چیه ؟
مدتی است دلم لب ِ دریاتو آرزو داره
مدتی است دیگه . . .
با شما هستم
ای که بر آسمان داری عرش
با شما
سخنی ، سری ، سودایی
آفریدی
فرستادی
هدایت کردی
هر کسی را به کاری دلخوش کردی
دل ِ من خوش
دل ِ او خوش
دل ِ هر بی دل ،خوش
نوبت چیست ؟
بگو
تا فراهم کنم دل خوشی عرش ِ شما