به نام دوست

و تنها اوست که می داند . . .

به نام دوست

و تنها اوست که می داند . . .

کهن نوشته

این چه می بینید، گزیده ای از اولین سایش قلم است

که در خاکروبه های کاغذی خاطراتم یافتم.


قلم رنگ در دستش

نمی خواستم رنگی شوم

با لبخندی قلم در رنگ نمود

من

هنوز هم نمی خواستم رنگی شوم

این بار لبخندش در دلم مزه کرد

گفتم: نقاشی؟

گفت: نگارگرم

شنیده بودم، هرکس را عاشقانه دوست داشته باشی

می توانی بگویی:

قدمت بر چشمانم

می خواستم، عاشقانه

عاشقانه شوم

پس به زیر پاهایش

چشمم را نهادم.

این است که چشمانم رنگی است.


و دوستی عزیز با هدیه ای سترگ

همچون نور

تابید

بر آیینه ام.   


              نشو آهنگین کلمات پس از دیدن کتاب مهربان دوستم که نامش خود شعری است:

                                        این همه کلمه را باید نگاهت کنم.



نظرات 1 + ارسال نظر
رفیق دی جی سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ق.ظ

به به
ما منتظریم رنگ و بوی این وبلاگ جوری دگر شود
و حال و هوایی مناسب و درخور امروز تو را از آن ببوییم
ای جانم
دوستت داریم ای قلم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد