به نام دوست

و تنها اوست که می داند . . .

به نام دوست

و تنها اوست که می داند . . .

لیوانم از بستنی لبریز 

و دستانم .

پیراهنم پر ز عطر ِ استشمام 

و چشمانم . 

دیوارهای اطرافم سر بلند 

و ایمانم . 

ای دریغ 

شیرینی ، گلاب و آزادی 

همه وُ همه 

میسر دنیای ِ توست 

 

کااااااش هستی ام را با ذره ای از خاکت 

 

یا هر چه ، خود بخواهی ؛ 

 

 

 

 

 

آری ، همین مرا بس. 

 

هر چه ، تو بخواهی. 

دستم بگیر

ای کاش دوباره ات بودم 

 

مکرر 

 

از تکرار ، تکرار ؛ تکرار 

 

لحظه ای ، حتا آنی 

 

ماننده ی قطرات باران 

 

قَدرت ندانستم 

بودی وُ ندیدمت 

لحظه ای دیگر 

با فهمی ، بهتر 

 

 

باورت دارم 

مقدرت هم 

کریمانه است

ناز و نیاز

و فراهم کردی 

آب 

نان 

اکسیژن 

خواب 

هوش 

دو فرشته 

خنده  . . .

 

خواهشی دارم من  

خاطری تا جمع گردد 

شکر این 

احسان ِ شما 

بنماید 

کامل 

این ها را  

 

می دانی 

حب محبوب شما 

حب شما 

محبوب شما 

و محبت را .

روزی ده بار تو را می گشایم 

تا ببینم 

خط غباری از تو 

گردی 

دردی 

درمانی 

بارها خط خط ِ نوشته هایم را می خوانم 

مگر خاطرت در سبد ذهن ِ دلم شبنم صبح ِ بهاری گیرد 

اما نمی دانم 

چرا 

چشمانم  

خیس می شود ؟؟؟ 

 

 

آری ، یادم آمد 

دلم دیدنت را تاب نیاورده 

آمده بر پنجره ی تنم نشسته 

و شبنم دیدنت را تازه کرده .